۱۳۹۶ مهر ۶, پنجشنبه

ایران-نامه زندانی سیاسی سعید شیرزاد به زندان سیاسی گلرخ ایرایی




سعید شیرزاد زندانی سیاسی زندان گوهردشت کرج که در چهارمین سال حبس خود به سر می‌برد، به گلرخ ایرایی که در اعتصاب غذا بسر میبرد نامه‌ای سرگشاده نوشت و از او خواست به اعتصاب غذای خود پایان دهد

متن کامل نامه :
زده شعله در چمن در شب وطن خون ارغوان‌ها
تو ای بانگ شورافکن تا سحر بزن شعله در کران‌ها
گلرخ جان، جان جانان، رفیق
پنجاه روزی می‌شود که در اعتصاب هستی و هر روز که می‌گذرد نگران‌تر از دیروز نظاره‌گر فردا می‌شویم. چندی پیش وقتی نامه‌ای برایت نوشتم و نمی‌دانم آن را خوانده‌ای یا نه و به هر حال مطالبی را نوشته بودم و تصمیم گرفتم بازهم چیزی برایت بنویسم، امیدوارم اصل این نوشته به دستت برسد.

گلرخ جان، رفیق نازنیم
اگر یادت باشد طی چند روزی که بعد از اعتصاب آرش به مرخصی آمده بودی و تلفنی صحبت می‌کردیم مطالبی را در رابطه با اعتصاب آرش بیان کردم و بیان کردی و متفق‌القول به رویه‌ای که آرش در پیش گرفته بود نقد داشتیم و  با توجه به اعتراضات اخیر در سراسر کشور که وجب به وجب خاک این جغرافیای موسوم به ایران را آبستن حوادث تلخ و ناگواری کرده است و جدا از بحث دنیای رسانه‌ای و فضای مجازی که در پیرامون اعتصاب غذا باید به آن فکر کرد، شرایطی که در آن قرار داریم هم مزید بر سخن است.
رفیق جانم
فدای رهایی خلق شدن شاید با گرسنگی میسر شود ولی برای تو رفیق سرخ‌تر از آتشفشانی خفته به قدمت تاریخ زمین، گرسنگی پودر ضد آتش که دیگر به تو این اجازه و امکان را نمی‌دهد که تیر ترکشی باشی بران و سوزان که به هرچه هست و نیست معترض است.
گلرخ جان
بارها به بسیاری گفته بودم و بازهم میگویم که بعد از بازداشتم زحماتی که تو و آرش برایم کشیدید هیچ‌کس نکرد و بی تعارف و بی اغراق دین تو و آرش تا همیشه بر گردن من خواهد بود و خواسته که نه بلکه خواهشی از تو دارم و دلیل آن هم نه حفظ جان و سلامتی خودت و نه درخواست‌های دیگران بلکه تنها و تنها به این دلیل که باید خاری باشی در چشم این دنیای پر از زر و تزویر و صدای محروم‌ترین انسان‌های جامعه باشی که صدایشان به هیچ جایی نمی‌رسد و باید با بودنت کنار آنها حقایق‌هایی تلخ و ناگوار زنده‌مانیشان را به گوش همگان برسانی، همان زنانی که جز جسم بی‌اختیار مرد بودن چیزی نفهمیدند و نگذاشته‌اند که بفهمند و به دلیل اینکه دیگر صمد و احدها هیزم شعله‌های خرفتی می‌شوند خواهش این رفیق کمتر از هیچ‌ات را اگر حرمت و رفاقتی هست تنها و تنها برای کنار هم بودن و تلاش برای جهانی بدون زندان بپذیری و اعتصابت را تمام کنی که با پایان این اعتصاب و هم‌صدا و هم‌کلام شدن با محرومان جامعه و صدای آنان بودن بزرگ‌ترین پیروزی توست که تو را در این راه مصمم‌تر از دیروز به جلو می‌برد. بشکن رفیق جان.
دوست‌دار و رفیق همیشگی‌ات
کمتر از هیچ

سعید شیرزاد _ زندان گوهردشت کرج – ۷ فرودین‌ماه ۱۳۹۷


سعید شیرزاد متولد سال ۱۳۶۸در کرمانشاه عضو جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان و فعال سیاسی محبوس در زندان گوهردشت از ۸ مرداد ۱۳۹۶ جزو ۲۰ زندانی سیاسی است که در اعتراض به فشارهای اعمال‌شده از سوی مسؤلین زندان و انتقال آنها به بند فوق امنیتی سالن ۱۰ و شرایط غیرانسانی و تحقیرآمیز این بند در زندان گوهردشت (رجایی‌شهر)، دست به اعتصاب غذا زد
 پیش تر او در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی به زندانیان بیمار در ایران و همین‌طور فقدان امنیت زندانیان سیاسی با دوختن لبان خود دست به اعتصاب غذا زد.او از روز ۱۷ آذرماه ۱۳۹۵ در اعتراض به وضعیت نامناسب زندان گوهردشت از جمله «توهین مستمر مأموران به خانواده‌های زندانیان، عدم قبول نامه‌های رسمی اعتصاب غذا که موجب سلب مسئولیت پزشکی از مسئولان زندان می‌شود، بازداشت اعضای خانواده‌های زندانیان سیاسی در سالن ملاقات، جلوگیری از اعزام زندانیان سیاسی بیمار به مراکز درمانی، ضرب و شتم زندانیان سیاسی و اعزام اجباری به دادگاه توسط مأموران» لب‌های خود را دوخت
که بازتاب گسترده‌ای در سایت‌های خبری و فضای مجازی داشته‌است.
سعید شیرزاد اولین بار در شهریور ۱۳۹۱ و زمانی که برای کمک به زلزله‌زدگان به شهر اهر در استان آذربایجان شرقی ایران رفته بود، توسط نیروهای انتظامی بازداشت شد و پس از ۱۹ روز به قید کفالت آزاد شد اما شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی یحیی پیرعباسی به دلیل «سفر گروهی و هماهنگ نشده به مناطق زلزله زده» سعید شیرزاد را به یک سال حبس تعلیقی محکوم کرد.

سعید شیرزاد از ۱۸ خرداد ۱۳۹۳ دوباره دستگیر و در بازداشت به سر می‌برد. او بیش از ۲ ماه را در بند ۲۰۹ زندان اوین در انفرادی و بدون داشتن ارتباط با خانواده و وکیل خود گذراند و پس از پایان بازجویی‌هایش در بند ۲۰۹ متعلق به وزارت اطلاعات به بند هشت زندان اوین منتقل شد و پس از مدت کوتاهی بدون حکم قضایی به زندان رجایی شهر کرج تبعید شد. در نهایت دادگاه او در ۲۱ شهریور ۹۴ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی و با حضور وکیل او امیرسالار داودی پس از گذشت پانزده ماه از تاریخ بازداشتش برگزار شد. وی در نهایت به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» به ۵ سال حبس تعزیری محکوم و حکم صادره در روز چهارشنبه ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۴ به وکیل وی ابلاغ شد.

گلرخ ایرایی خواستار نجات جان سعید شیرزاد  می شود

گلرخ ایرایی خواستار نجات جان زندانی اعتصابی می شود
گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی که تنها به خاطر نوشتن یک کتاب منتشر نشده علیه مجازات ضدانسانی سنگسار در بند زنان زندان اوین در اسارت به سر می برد، طی نامه سرگشاده ای خواستار اقدام جامعه بین المللی برای نجات جان زندانی سیاسی اعتصابی سعید شیرزاد شد.
سعید شیرزاد، یک فعال حقوق کودکان است، که به سبب فعالیت هایش در زندان به سر می برد و نزدیک به دو ماه است که در اعتراض به یورش به بند زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج و انتقال زندانیان به بند امنیتی و مصادره اموال و امکاناتی که با هزینه خودشان تهیه کرده بودند، هنوز در اعتصاب غذا می باشد.
خانم ایرایی از پشت میله های زندان، دولت های اروپایی که بدون توجه به نقض فاحش حقوق بشر در ایران روابط تجاری خود با رژیم آخوندی را ادامه می دهند در رابطه با جان این زندانی سیاسی مسئول می داند. وی در بخشی از نامه خود با اشاره به حمله به بند زندانیان سیاسی در گوهردشت چنین نوشته است:‌ 
اجرایی شدن این تصمیم خودسرانه مردانی (رییس زندان گوهردشت کرج) پیش از آن که نشان از کینه‌جویی وی باشد نمایانگر روح اوج بی‌قانونی در این کشور بی در و پیکر است.کشوری که اگر دادستانی و قوه قضائیه آن دارای صلاحیت می‌بودند، یقیناً می‌بایست در برابر این حجم وحشی‌گری پاسخگو می‌بودند. اینجا هر که زورش بیشتر است، هرگونه که امیالش طلب کند می‌تازد و آنان که شعور اعتراض بر این توحش را دارند قربانی می‌شوند.
همه‌ی این‌ها در روزها و ساعاتی رخ داده که روحانی در برابر فلاش دوربین‌هایی از کشورهای مختلف به ما پوزخند حواله می‌کرد. به راستی مسئولیت جان سعید به عهده کیست؟
قدرت‌هایی که با سکوت یا لبخندهایشان اعتبار می‌دهند به این خشونت عریان؟ یا سازمان زندان‌ها؟ که با قرار دادن امثال مردانی در مقام و جایگاهی این‌چنین، به آن‌ها مجوز می‌دهد با جان آدمی بازی کنند و پاسخگو هم نباشند. یا قوه قضائیه و دادستانی؟ که طی این سالیان به کرات عدم استقلالشان اثبات شده است. یا ارگان‌های بازداشت کننده و بازجویان که فرمانروایان این‌گونه تاخت‌وتازها هستند؟
سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری دنیا بدانند حال رفقا و عزیزان ما در دستانی ست که بر گریبانشان دست انداخته‌اند.
سعید شیرزاد همچنان به خواسته‌ی خود در اعتراض به عمل وحشیانه مسئولین زندان در اعتصاب غذا می‌باشد.
جان سعید در خطر است و سکوت ما این خطر را دو چندان می‌کند.
گلرخ ابراهیمی ایرایی
۲مهر۹۶ - بند زنان زندان اوین

۱۳۹۶ شهریور ۲۳, پنجشنبه

ایران-آخرین اخبار زندانیان سیاسی- آزاد شدن زندانی سیاسی شاهین ذوقی تبار و پیام وی






سلام بر همه یاران همبندم، سلام بر قیام آفرینان، جوانان و مردم ایران  و سلام ویژه به  شهدای قیام برای سرنگونی. من شاهین ذوقی تبار هستم 30اردیبهشت 92 توسط اطلاعات سپاه به اتهام هواداری از سازمان  مجاهدین خلق ایران دستگیر شدم. به مدت یک سال و پنج روز  در بازداشتگاه 2الف بودم. پنج سال هم حکم گرفتم. بعد هم به زندان اوین و زندان گوهردشت رفتم. در طول مدت  هفت سال بارها توسط بازجوهای وزارت اطلاعات  و بازجوهای 2الف اطلاعات سپاه  مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم به‌طوری که هم سرم شکست هم دندونم شکست.  ولی خوب اینها مهم نیست. این هزینه‌یی است که برای آزادی باید پرداخت بشه. تجربه‌یی که از ادم می‌فهمه از این بازجوییها و شکنجه  ها اینه که به مرور زمان آدم می‌فهمه که ترس مأموران رژیم  و بازجوها  از قیام و مردم خیلی زیاده
همچنین یادی می‌کنم از علی آقا معزی که مدت کوتاهی باهاش همبند بودم و چیزهای فراوانی ازش یاد گرفتم...
همه تحت فشارند. و عامل اصلی تمام مشکلات ما  رژیمه شما به درستی در خیابانها اعلام کردید که اصلاح‌طلب اصول گرا  دیگه تمام ماجرا، رژیم برای سرپوش گذاشتن بر روی سرکوب داخل و دخالتهایش  در کشورهای منطقه ازجمله سوریه و عراق و یمن و بقیه کشورها  و همچنین حمایت از دیکتاتور خونخوار بشار اسد مردم داخل را سرکوب می‌کند بهترین راه اینه که از تمام فرصتها استفاده کنیم... و با تشکیل کانونهای نبرد در هر شرایط در هر زمان و هر مکان  دست در دست هم بدهیم   و نگذاریم رژیم چهل سالگی‌اش را ببینه... همچنین  از کشورهای غربی می‌خواهم از سیاست مماشات با رژیم ایران دست بردارند قطعاً یک ایران آزاد و دموکراتیک  برای مردم منطقه و مردم  جهان  خیلی مفیدتره در آخر یاد شهدای مقاومت و شهدای قیام به‌ویژه شهدای  سال67 را گرامی می‌دارم قطعاً خون اونها بوده که الآن من  این جرأت را پیدا می‌کنم که در جلوی این دوربین صحبت کنم.


آزاد شدن زندانی سیاسی رضا اکبری منفرد
رضا اکبری منفرد، زندانی سیاسی که به اتهاماتی از جمله  هواداری از سازمان مجاهدین خلق به تحمل ۵ سال و ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده بود، با بدنی بیمار و زجر کشیده از آثار اعتصاب غذای طولانی با اتمام دوران محکومیت‌اش از زندان رجایی شهر کرج آزاد شد.
آقای اکبری منفرد محکومیت خود را در حالی سپری کرد که در تمام سالهای حبس مرخصی شامل حال وی نشد.


بعد از پایان اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان گوهردشت رژیم ضد بشری که قصد کشتار سفید و خاموش  این قهرمانان را در سر دارد از هیچ آزار و فشار و محدودیتی در حق آنها دریغ نمی کند
نامه افشاگرانه و تکاندهنده رضا اکبری منفرد بار دیگر افشاگر این جنایات پنهان است:
   
نامه زندانی سیاسی رضا اکبری منفرد به گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در امور ایران


زندانی سیاسی رضا اکبری منفرد طی نامه‌یی از زندان گوهردشت کرج به عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در امور ایران نسبت به فشار به زندانیان و یک فاجعه انسانی هشدار داد و مسئولیت آن را متوجه کارگزاران رژیم در زندانها دانست.


در این نامه آمده است:‌ اینجانب رضا اکبری منفرد که در اعتصاب‌غذای اخیر (زندان گوهر دشت) و در اعتراض به شرایط به‌غایت غیرانسانی شرکت کرده بودم، حال به قصد تلافی‌جویی و انتقام، کارگزاران سازمان زندانها و به‌طور خاص مدیرکل سازمان زندانها (محبی) تحت شدیدترین فشارهای روحی و جسمی قرار گرفته‌ام (البته این فشارها بر سایر هم بندیانم هم وارد می‌شود) از جمله این‌که قریب به دو ماه است که از ملاقات حضوری محروم شده‌ام، اجازه ملاقات با خواهرم (مریم اکبری منفرد) که او هم در زندان است را نمی‌دهند، پرسنل بهداری را از هرگونه رسیدگی به اعتصابیون منع کرده‌اند، حتی به نگهبانان ابلاغ شده که هیچ رسیدگی به ما نکنند، به‌طوری‌که حتی مانع رفتن ما به بهداری زندان می‌شوند. با وجودی که ۴۰روز در اعتصاب‌غذا بوده‌ایم ولی حال از امکان دسترسی به هر ماده غذایی (گوشت، لبنیات، میوه و سبزی و...) محروم گشته‌ایم و فروشگاه زندان هم رسماً از هرگونه فروش به ما منع شده است، هواخوری را به حدود ۲ تا ۳ساعت در روز تقلیل داده‌اند و ۲۰ساعت باید به در و دیوار زندان نگاه کنیم بدون هیچ امکان رسانه‌یی تلویزیون، رادیو و حتی کتاب... اینجانب در شرایطی که شصت و چهارمین سال عمرم را می‌گذرانم به‌دلیل ۴۰روز اعتصاب غذا، به‌شدت دچار ضعف و مشکلات گوارشی و تنفسی و مفصلی شده‌ام، حتی از تهیه کردن ماده مغذی هم محرومم و با تأکید و بخشنامه صریح مدیر کل سازمان زندانها (... محبی) با وساطت رئیس زندان گوهردشت (مردانی –محمد) ما را تا مرگ تدریجی و سو‌ءتغذیه و... تحت فشار قرار داده‌اند و هیچ امکان خبررسانی (تلفن و..) هم در اختیار نداریم. لذا از شما و کلیه مجامع حقوق‌بشری خواستار پیگیری این مسأله هستم. چون ما همگی در زندان گوهردشت کرج با این محرومیتها و تعدیات از سوی سازمان زندانها و شخص (محبی) مواجه هستیم و این چه بسا به یک فاجعه در زندان بیانجآمد که مسئولیت آن تماماً متوجه کارگزاران حکومتی و سازمان زندان هاست.

رضا اکبری منفرد یکی از شاهدان قتل  عام ۶۷ و از خانواده های زندانیان سیاسی اعدام شده بی گناه برادر کوچک او و خواهرش در این قتل عام سربدار شدند و نیز دو برادر وی در سال های ۶۰ و ۶۳ اعدام شدند
از هشتم مرداد ۹۶ در اعتصاب غذا به سر می برد و خواهرش مریم اکبری منفرد در بند زنان اوین نگهداری می شود.
او هم اکنون چهارمین سال از دوران محکومیت پنج ساله خود را سپری می کند. در این سالیان محروم از حق مرخصی بدون داشتن وکیل و بدون تفهیم اتهام،در زندان گوهردشت به سر می برد
رضا اکبری منفرد، سابقه دستگیری در دهه شصت و سال ۱۳۸۰ دارد، او آخرین بار، در دی ماه سال ۱۳۹۱بازداشت، وبه بند 209 زندان اوین منتقل شد. او پس از ۸ ماه حبس وبازجویی، در شعبه ۱۵ دادگاه به اتهام اجتماع وتبانی و هواداری از سازمان مجاهدین خلق به پنج سال و شش ماه حبس محکوم گردید
 او بارها برای  محاکمه عاملین جنایت اعضای خانواده اش به مقامات بین اللملی از پشت دیوار سلول نامه فرستاد و فریاد دادخواهی سر داد:
نامه زندانی سیاسی رضا اکبری منفرد خطاب به پاپ

به‌عنوان یک زندانی سیاسی که هم در دهه شصت در زندان بوده‌ام و هم الآن نیز به پنج سال و نیم زندان محکوم شده‌ام و تا کنون سه سال است که در زندان به‌سر می‌برم و به اطلاعتان می‌رسانم از این‌که می‌شنوم قرار است با جنایتکاری چون حسن روحانی ملاقات کنید نمی‌توانم احساس تأسف خود را ابراز نکنم. به جهت اطلاعتان یک قلم خانواده اینجانب متحمل مصائب و جنایتهای عدیده‌ای از طرف این حکومت شده است. ۲۷ شهریور سال ۶۰ بود که برادرم علیرضا را بدون دادگاه و کمترین فرصت دفاعی تیرباران کردند.
بعد از او در سال ۶۴ برادر دیگرم غلامرضا با وجود آن که دو سال زندان را گذرانده بود ناگهان تیرباران شد و به‌دنبال آن در مرداد سال ۶۷ در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی خواهر کوچکترم رقیه و برادر باز هم کوچکترم عبدالرضا را که هر کدام به مدت هفت سال در زندان بودند و به سه سال زندان محکوم بوده و چهار سال زندان اضافه‌تر کشیده بودند اعدام کردند. خوب است بدانید که به خانواده ما حتی اجازه حضور بر سر مزار عزیزانمان را هم نمی‌دادند و حتی آشنایان و اقوامی هم که برای تسلیت به خانه ما مراجعه می‌کردند تعدادی دستگیر و راهی زندان شدند. مادرم را چند ماهی در زندان اوین بازداشت کردند. مادر مصیبت دیده و داغدارم بر اثر این همه فشار و نامردمی، دچار سکته مغزی شده و فوت کردند.
در همه این سالیان سراسر جنایت همین حسن روحانی از مسئولان اصلی و از جمله یک دهه دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. و این اعمال زیر نظر آنها صورت می‌گرفت و نقش مهم و آمرانه در همه آنها داشت.
در سال ۸۸ خواهر دیگرم به نام مریم که دارای سه فرزند می‌باشد، که فرزند کوچکش سه ساله بود دستگیر و روانه زندان شد. به مدت ۱۵ سال محکوم به زندان و هم‌اکنون ۶ سال است که در زندان به‌سر می‌برد. درست به همین دلیل است که تا کنون این حکومت بیش از ۶۲ بار در مجمع عمومی حقوق‌بشر و شورای حقوق‌بشر به‌خاطر نقض حقوق‌بشر محکوم گردیده است.
به راستی من یا هر انسان آزادیخواه نباید از ملاقات شما و حتی اجازه ورود حسن روحانی به واتیکان تعجب کنم و متأسف باشم، آن هم در شرایطی که خودتان قطعاً از تعداد اعدام‌های همین دوره که از ۲۰۰۰ تن هم گذشته است مطلع هستید. این‌که دامنه این کشتارها در سوریه، یمن، عراق و به کجا کشیده را قطعاً نیازی به تکرار نیست.
به‌عنوان یک زندانی سیاسی و به‌عنوان برادری که اینگونه خواهر و برادرانش را بی‌رحمانه تیرباران، اعدام و قتل و عام کردند از شما می‌پرسم به راستی می‌دانید با چه کسی ملاقات می‌کنید و به چه جنایتی مشروعیت می‌دهید؟ آن هم به نام واتیکان و مسیحیت؟
زندانی سیاسی رضا اکبری منفرد زندان رجایی شهر کرج ۳ بهمن ماه ۱۳۹۴
 او بارها بخاطر افشاگریها و دادخواهی اش برای قتل عام۶۷ مورد شکنجه و تهدید زندانبانان و دژخیمان قرار گرفت اما 
هربار صدایش بلندتر فریاد دادخواهی سرداد 
در نامه ای به عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در امور ایران ترفند رژیم آخوندی برای جلوگیری از ملاقات زندانیان سیاسی و فشار به آنها را فاش ساخت.

از هر فرصتی استفاده کرد تا از نقض فاحش حقوق بشر در زندانها اعتراض کند در ۲۲فروردین او و حسن صادقی در نامه‌های از نخست ایتالیاخواستند تا از زندانها بازدید کند 

در نامه‌یی به عاصمه جهانگیر گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در امور ایران ترفند رژیم آخوندی برای جلوگیری از ملاقات زندانیان سیاسی و فشار به آنها را فاش ساخت.


در این سالیان او صدائي شد رسا برای احقاق حقوق سرکوب شدگان
به یاد داریم فاجعه تکاندهنده اسیدپاشی اصفهان در ۳آبان ۱۳۹۶ در همدردی با قربانیان اسیدپاشی چهارده تن از زندانیان سیاسی سالن ۱۲ زندان گوهردشت دست به اعتصاب‌غذا زدند از جمله آنها رضا اکبری بود و در نامه ای اعلام کردند:
زنان قهرمان سالهاست توسط حکومت به‌صورت مستقیم، عریان و خشن سرکوب می‌شوند. نداشتن استقلال اجتماعی. حجاب اجباری. محرومیت از دروس دانشگاهی خواص… و البته صدها محرومیت دیگر در قانون اساسی تنها بخش کوچکی از اقدامات خشونت‌آمیز اعمال شده علیه زنان است که سالهاست به‌صورت سیستماتیک و کاملاً کانالیزه شده علیه زنان اعمال می‌شود

من از اعماق زندان قرون‌وسطایی گوهردشت و درباره رژیمی با شما سخن می‌گویم که بیش از 60بار به‌خاطر اعمال ضدبشری در حق مردم ایران در سازمان ملل‌متحد محکوم شناخته شده است. اخیراً نوار صوتی آقای منتظری نفر دوم پس از خمینی بعد از 28سال منتشر گردید که در آن سند تاریخی به اعدامهای جنایتکارانه بیش از سی هزار نفر در سال 67که بدون محاکمه اعدام شدند اشاره می‌شود که اغلب اعدام شدگان از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بودند (1) و از دانش‌آموز و دانشجو و استاد دانشگاه گرفته تا کارگر و بازاری و نیز زنان را شامل می‌شدند.
آقای منتظری در این سند صوتی خطاب به گروه معروف حیات مرگ و رو در روی یکی از اعضای آن گروه یعنی وزیر دادگستری آخوند روحانی اعلام می‌کند: تاریخ شما را جنایتکار معرفی خواهد کرد.
آری مادرانی را سراغ دارم که بیش از 6تن از فرزندان و اعضای خانواده‌اش به دست این رژیم داعش شیعی اعدام گردیده‌اند بدون این‌که جنازه یا محل دفن آنها را به خانواده داده باشند. خانواده‌های داغدار که هنوز چشم انتظار محل دفن و پاسخگویی مسئولان رژیم در مورد اعدام فرزندانشان هستند.
آری، در چنین شرایطی که خانواده‌های داغدار اعدام شدگان پس از مأیوس شدن از جوابگویی مسئولان رژیم در آن جنایت بر علیه بشریت، بعد از سی سال روی به جوامع بین‌المللی حقوق‌بشری آورده‌اند و از آنها دادخواهی می‌کنند و جنبش بین‌المللی دادخواهی به راه انداخته‌اند. در این حال رژیم بر سفیدسازی و رهایی از عواقب این دادخواهی به شیوه‌های تلویزیونی روی آورده و در یک برنامه تلویزیونی از قبل طراحی شده تعدادی از سفرای بی‌مسئولیت و بی‌خبر از گذشته زندان اوین را به دیدن از ساختمانهای اداری و خالی از زندانیان سیاسی زن و مرد زندان اوین برده بی‌آن که با زندانیان سیاسی و عقیدتی زن و مرد محبوس در آن تماس داشته باشند.
این زندانی سیاسی در نامه خود اضافه می‌کند:
.. حال من میپرسم اگر این رژیم در ادعای خود صادق است چرا آقای احمد شهید نماینده ویژه سابق سازمان ملل را به ایران راه نداد و با توهین و یاوه‌گویی از ایشان یاد می‌کرد و همچنین با وجود اصرار و تقاضای خانم عاصمه جهانگیر به ایشان اجازه دیدار از زندانهای ایران را نمی‌دهد که با زندانیان سیاسی و عقیدتی محکوم شده به حبس های طولانی که به‌خاطر عقایدشان و یا حتی به‌خاطر دفاع از زندانیان سیاسی و یا صرفاً به‌دلیل نسبت فامیلی با اعضای سازمان مجاهدین به‌گروگان‌گرفته‌شده‌اند و یا روزنامه‌نگاران و فعالان حقوق‌بشر و فعالان حامی کودکان کار و معلم و کارگر به زندانهای طولانی بالای 10سال محکوم شده‌اند، ملاقات کنند... ؟؟!

در مقابل هیچ ظلمی که  از پشت سلول شنید  روا شده است سکوت نکرد 
او در مقابل اراجیف پور محمدی خونخوار و آدمکش نامه مفصل و تکاندهنده ای نوشت و تمامی ظلم هائي را که شاهدش بود افشا کرد همچنین خطاب به تاج زاده نوشتراستش با شنیدن اراجیف امثال شما اعلام میدارم: اگر شما با این طرز فکرتان از نوع انسان تعریف می شوید، من به انسان بودنم شرم می کنم.

 و حالا او در بدترین شرایط در سلول مخوف گوهردشت چهل و هفتمین روز اعتصاب غذای خود را سپری میکند

صدایش باشیم.

لینکهای مرتبط:




  

۱۳۹۶ شهریور ۱۸, شنبه

ایران-نامه های زندانی سیاسی سعید ماسوری



نامه ای از سعید ماسوری؛ زندان، مترادف کشتار انسانیت و آزادگی است

 به بهانه ۱۹ دی ماه، نوزدهمین سال زندانم
زندان طلسم ترس و وحشت،حاکمیت ترس،کشتن انگیزه ها،خاموش کردن صداها و ضد هرگونه حرکت و جنبش است و این مدلول اصیل لفظ زندان است در حاکمیت جور
۱۹ سال است که در هر هفته چند روز را شاهد کشتن و اعدام و قتل عام جوانان این سرزمین بوده و هستم و نزدیکترین این فجایع اعدام نزدیکترین عزیزانم (چه به لحاظ عاطفی و چه از نظر سلول و بند و زندان) یعنی زانیار و لقمان مرادی سرفرازان کرد هموطنم بود. و یا شاهد فشار و محرومیت و ارعاب هر روزه زندانیان و خانواده های آنها بوده ام. از تهدید و دستگیری و آزار و اذیت تا گروگانگیری از آنها و وادار کردنشان به سکوت در مورد آنچه که بر سر عزیزان زندانیشان می‌آورند.
طلسم ارعابی زندان نه فقط شکنجه و انفرادی و اعدام که عدم تعین و بلاتکلیف نگه داشتن دائمی زندانیان و پیوسته در معرض کینه توزی و انتقام نگه داشتن آنهاست تا جایی که متهم همانطور که بی هیچ دلیل و مدرکی دستگیر میشود، می‌تواند بی هیچ دلیل و یا به هر بهانه ای (از جمله مصلحت نظام) مورد اذیت و آزار، شکنجه و انفرادی و محرومیت از همه چیز قرار گیرد. و حتی اعدام…!!! این‌را ۱۹سال است بی وقفه و بی استثنا چه در حاکمیت اصولگرا، چه اصلاح طلب و اعتدالی تجربه کرده‌ام.
از خاطرات زندان برای من جز خاطرات زندان تقریبا چیزی باقی نمانده و آنچه باقی مانده هم اغلب در ارتباط با زندان است، روزهای فوت و تولد عزیزان، به مدرسه رفتن و دانشگاه، فارغ التحصیل و ازدواج شان را هم اگر شنیده‌ام تنها با شماره سلول و بند و زندان به خاطر می‌آورم…!!!.
زندان در ایران فعلی و تحت این حاکمیت مترادف کشتار نه فقط انسانها که مفهوم انسانیت و آزادگی است و میخواهد که همه چیز را در منجلاب ضد انسانی و تاریکی خود فرو برد. از این‌رو آن را طلسم میخوانم که همچون بختکی نحس آنرا بر سر همه مردم و جوانان این میهن فرا گسترانیده‌اند تا کسی را یارای کمترین تحرک و اعتراض نباشد و صرف تصور آن هر انگیزه واقعی، جنبشی و حرکتی را قفل و طلسم کرده و در خود فرو بلعد و همین کارکرد زندان بود که از دست رفتن آن برای حکومت زمانی مورد اعتراض به اصطلاح اصلاح طلبانی چون محسن آرمین قرار گرفت که «با دستگیری‌های فله ای کارکرد این بختک و طلسم از دست میرود» (منظورش ترس از ۲۰۹ بود). آری ایشان نگران دستگیری‌های خودسرانه و فله ای نبود، بلکه نگران از دست رفتن کارکرد آن بود و یا دیگر استاد و به اصطلاح روشنفکر اصلاح طلب میگوید: «اینها را دیگر چرا(منظورش کارگران هفت تپه و فولاد بود)دستگیر و زندانی و شکنجه میکنید؟؟» که مفهوم مخالف حرفش این است که بقیه مردم را میتوان دستگیر و زندانی و شکنجه کرد!!! طریقت آن ایرادی ندارد…موضوعیت را رعایت کنید!!! این هم تراوشات یک مغز اندیشنده است که احتمالا جدا از بدن و در یک حفره مغزی می اندیشد نه در بدن و در واقعیت اجتماعی موجود!!
داستان این سرزمین که تبدیل به مزرعه و کشتگاه زندانها شده البته سر دراز دارد. همیشه این مردم ستمدیده را در مقابل خود مورد سوال قرار میدادم که با این اوضاع که شما را مورد بدترین عذابها، تعدیات و تجاوزات قرار میدهند و فرزندانتان را میکشند چه میکنید؟؟؟
حتی اگر بخواهند کاری کنند ان طلسم و بختک زندان و اعدام را چگونه پس بزنند؟؟؟
طرفه آن که توسط عمله و اکله روشنفکر و ایادی فرهنگیشان،خشونت طلب قلمداد میشوند و به کمک عوامل کشتار و زندان و اعدام بر علیه آنها کیفرخواست محارب، مفسد، منافق و اغتشاشگر و… تدوین میکنند و در زندان بدارشان می آویزند (و یا در کشتار سفید، یا بیماری و سکته و…یا خودکشی شان میکنند) و بعد عزیزان بازمانده شان را روزها جلوی درب زندان منتظر اعدام و تحویل اجسادشان نگه میدارند نهایتا هم تحویل نمی‌دهند و اجساد را از زندان به محلی برده و دفن میکنند و باز تا مدتها محل دفن را به خانواده‌ها اعلام نمی‌کنند.
این همه و فرجامی اینچنینی به تمامی در کلمه زندان مستتر و محفوظ است و شاید به همین خاطر کلمه و کارکرد زندان مترادف با تضمین بقا حکومتهای مستبد و سقوط و در هم پیچیدن آن نمایانگر و سنبل نابودی سیستمی ظالمانه و مستبد است. درست به همین دلیل و به عنوان نمونه سقوط و فتح زندان باستیل (در ۱۴ژوئیه ۱۷۸۹) نماینده انقلاب کبیر فرانسه و روز ملی فرانسه است و نه آن‌همه تحولات دیگر. هر چند به روایت تاریخ زندانیان زندان باستیل حتی به ۱۰ نفر هم نمی‌رسید.

در ایران امروز اما وضعیت اسفبار زندانها و نقض فاحش ابتدایی‌ترین حقوق انسانها به درجه ای غیر قابل اصلاح و وحشتناکی رسیده و از آنجایی‌که هیچ راه حل اصلاحی در آن وجود ندارد چاره را در ایزوله کردن، محدود کردن شدید و منع کامل ارتباط زندانیان با دنیای بیرون یافته‌اند و من نیز تنها میخواستم به بهانه شروع نوزدهمین سال زندانم نه جزئیات شرایط (که پیشتر در چند نوبت آنها را نوشته ام) که اینبار فلسفه و کارکرد زندان را بویژه در شرایط فعلی یادآوری کنم و در انتها با اقتباسی از آنتوان گرامشی متذکر شوم که بیان و افشای آنچه که در زندان میگذرد (چه توسط زندانی و چه خانواده او) نه تنها یک وظیفه و واجب عینی است (به عقیده من) بلکه هر افشاگری،خود به تنهایی یک دادخواست یا کیفرخواستی است علیه نظام استبدادی، در تمامیت آن و ذی‌صلاح‌ترین مرجع رسیدگی و قضاوت هم، البته خود مردم میهنمان هستند.در حال حاضر و در آینده ای دورتر هم، تاریخ به قضاوت خواهد نشست. حاکمان و ایادی آنها همه این واقعیتهای تلخ و ضد انسانی را، البته افترا و نشر اکاذیب و شایعه سازی و سیاه نمایی و غیره قلمداد خواهند کرد که طبعا انتظاری هم غیر از این نمی‌رود. اگر مرجعی برای رسیدگی وجود داشت و به جای اینهمه مهره های حلقه بگوش و مجیزگو عنصری از مسئولیت و پاسخگویی امکان پدید آمدن داشت نه شرایط استبدادی بود و نه زندانها و زندانیان در این وضعیت.

سعید ماسوری
روز روز سی و یکم شهریور روز تولد مردی که حسرت یک آه را به دل زندانبانان و آنان که رسمشان شقاوت و كشتار است، گذاشته.
سعید ماسوری که به جرم هواداری از مجاهدین خلق به حبس ابد محکوم شده و تا به امروز هیجده سال بدون یک روز مرخصی را زیر شکنجه، در انفرادی و در سیاه چالهای مختلف سپری کرده است. نوشته های از درون زندان ، چنان آموزشی برای مقابله با دیو سیاه دیکتاتوری می دهد که زبان از بیان آن قاصر است.
سعید را می توان از خلال نوشته هایش برای دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی بیشتر شناخت
بیشتر بخوانید



نامه زندانی سیاسی سعید ماسوری به مناسبت اعدام زندانیان سیاسی کرد زانیار و لقمان مرادی
زندانی سیاسی سعید ماسوری که به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران ۱۸ سال است در زندان به سر می‌برد نامه‌ای را در رابطه با اعدام زندانیان سیاسی کرد زانیار و لقمان مرادی منتشر کرده است.
شایان ذکر است  زندانی سیاسی سعید ماسوری حدود ۱۰ سال با زندانیان سیاسی کرد زانیار و لقمان مرادی در زندان رجایی‌شهر کرج هم بند بوده است.




نامه زندانی سیاسی سعید ماسوری برای زانیار و لقمان مرادی


نامه زندانی سیاسی سعید ماسوری در حمایت از آرش صادقی
« پدرش از اول صبح جلوی درب زندان به ملاقات پسرش می‌آید (از پدر آرش صادقی می‌گویم) و مادرش در جریان هجوم وحشیانه ماموران وزارت اطلاعات به خانه‌شان بر اثر ضربه، دچار خونریزی مغزی شد و مظلومانه درگذشت.همسرش (گلرخ ایرایی) یک فعال حقوق بشر مخالف اعدام به ۶ سال زندان محکوم شد و در زندان اوین تحمل کیفر می‌کند (کیفر دفاع از حقوق انسان‌ها) و خودش هم به همان دلیل دفاع از حقوق بشر و مخالفت با اعدام‌های جنایتکارانه به ۱۹ سال زندان محکوم شد و بر اثر آسیب‌های ناشی از دوران بازجویی که منجر به شکسته شدن بازو و کتفش گردید، بدون معالجه در سلول انفرادی رها شد. حال به دلیل تکثیر بیش از حد و غیرعادی سلولی در ناحیه دچار شکستگی با نوعی تومور سرطانی مواجه شده که یک سال و نیم است از دردهای آن به خود می‌پیچد و بر اثر ضایعات ناشی از اعتصاب غذای طولانی‌ مدت توان هضم هیچ غذایی را نداشته و وزنش به ۴۳ کیلو رسیده است.
این‌ها و بسیاری ناگفته‌های دیگر قلبم را به درد نیاورد 
ولی بشنوید؛ آری، آنگونه مادرش را از او گرفتند و همسرش (گلرخ) را به زندان انداخته‌اند و خودش در زندانی دیگر در وضعیتی وخیم با ظهور تومور سرطانی که امانش را بریده و جز با مسکن‌های قوی نمی‌تواند بخوابد
البته که پدر دل‌نگرانش باید ساعت‌ها قبل از شروع ملاقات جلوی درب زندان برای ۲۰ دقیقه ملاقات منتظر بماند.این‌ها و بسیاری ناگفته‌های دیگر قلبم را به درد نیاورد 
ولی بشنوید؛ مادر همسرش (گلرخ) با قلبی نگران و پرغصه از زندان و شرایط زندان دخترش بعد خبر ابتلای آرش (یا مادرش که الان به منزله فرزند دیگر اوست) به سرطان و شرایط وخیم او در زندان عاجزانه و ملتمسانه به سراغ دادستان می‌رود که حداقل چند دقیقه حتی در پشت شیشه با آرش ملاقات کند
انسان نمایی «رستمی» ‌نام  تازه‌ به‌دوران‌رسیده، این در مقام معاون دادستان، ملاقات او را با آرش مغایر با امنیت و مصلحت نظام می‌بیند و در جواب می‌گوید: «ملاقات شما با او را مصلحت نمی‌دانیم…!! این چند خط دلنوشته را نه به عنوان شکایت و نه به عنوان اعتراض نوشتم، بلکه تنها یک نمونه دیگر را می‌خواستم برای همو طنان و مردممان بازگو کنم که بدانند در این کشورمان چه موجوداتی در راس امور قرار دارند و به خاطر بسپارند… وگرنه 
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی‌گردد، بدین بالانشینی‌ها

سعید ماسوری، همبند آرش صادقی در زندان گوهردشت کرج»


زندانی سیاسی  محبوس در زندان رجایی شهر با انتشار نامه ای به تشریح وضعیت کنونی نظام پرداخت. وی در فراز این نامه عنوان میکند :”مگر معناي بن بست ، انجماد، تحجر و در يك كلام ” بنيادگرايي” غير از همين وضعيت است؟؟؟
متن کامل این را در ذیل میخوانید ؛ 
روي ديگر “ناكارآمدي” سركوب است
به گل نشستن سياستهاي حكومتي چيزي نيست كه ديگر كسي منكر آن باشد و اين تبديل به احساسي همه گير شده و همه عقربه هاي دستگاه، بحران را نشان ميدهند… بعد از چهل سال قهقرا، روال خط سير قهقرايي هم به آخر خط و بن بست رسيده و لجاجتهاي سفيهانه و فرعوني در لاپوشاني خواسته ها و مطالبات مردمي هم ديگر به جايي نميرسد، تا بدانجا كه نخبگان ريز و درشت و ” معتاد نظام” هم اذعان دارند كه چون “هيچ راه حلي وجود ندارد …!!” بهتر است هيچ چيز تغيير نكند… به همين روحاني قانع باشيم كه ” هر تغييري در وضعيت، اوضاع را از اين كه هست هم خرابتر مي كند…!!” راستي چرا…!!؟؟ مگر مملكت داري و سياست علم نيست؟؟ مگر تئوري ها و نظريه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي براي شرايط مختلف و بحرانهاي جور واجور تدوين و طراحي نشده اند…!! پس چرا مي گويند هيچ راه حلي وجود ندارد…!!؟؟ لابد گمان ميكنند كه چون بادِ هيچ تغييري بر بادبان آنها نخواهد وزيد… بهتر است بادبان را در همين وضعيت، ثابت نگهدارند!! بن بست سياسي كه اين روزها با گزاره هايي همچون: ” بهتر است همين روحاني را بچسبيم”، ” هيچ راهكاري وجود ندارد” ويا “هر وضعيتي بدتر از وضع فعلي خواهد شد” و و و … در عرف سياسي ترجمان ” بن بست سياسي” است و ” بن بست سياسي” هميشه نياز و ضرورت ” تغيير” را يادآوري و ديكته ميكند، بن بست در مسير ترقي هم نياز به تغيير را مي نماياند تا چه رسد به اين حضرات كه در مسير قهقرا و به ” عقب بردن مملكت” هم به بن بست رسيده اند… سياست و مملكت داري به عنوان علم مديريت و اداره جامعه يا تخصيص منابع يا يا يا… هر چه باشد، حداقل سه عنصر را در خود مستتر دارد، اول اينكه بايد چيزي ( واقعيتي در خارج از ذهن) وجود داشته باشد( در اينجا دولت و بحرانهاي آن) كه بشودآن را ديد و شناخت، دوم قطعا روش يا روشهايي براي حل مسئله ( به شكل تئوري، نظري، راهكار يا استراتژي…) حتي اگر دقيق و كامل نباشد، وجود دارد و سوم كساني يا نهادهايي كه بتوانند اين روشها را طراحي و به كار بندند (نظريه پردازان، سياستمداران…) پس حداقل سه عنصر “ايده “، “سوژه” و راهكار ( استراتژي و…) بايد وجود داشته باشد، وقتي يكي از آنها غايب است، معلوم است مشكلي وجود دارد… بحران و شرايط انفجاري كه ترديدي در آن نيست، سياستمدار و نظريه پرداز( حاملان ژنهاي خوب!!) كه الي ماشاالله…!! ولي چرا از نظر نخبگان ” معتاد نظام” هيچ راه حلي وجود ندارد؟ شايد اينها هم مثل شعار موسوليني كه ميگفت: ” هر چيزي ( از جمله راه حلها) بايد در داخل حكومت باشد و هيچ چيز نبايد بيرون از حكومت و در مقابل حكومت وجود داشته باشد.” سراغ راه حلهايي از اين دست ميگردند و چون به همان شيوه فاشيستي همه چيز بايد تحت كنترل و نظارت “ammonizion” ( يعني تشكيلات حفاظت) باشد…نه راه حلي خارج از خودشان را ميتوانند بپذيرند ( چون معيار بقا خودشان است و نه وضعيت مردم!!) و نه در خودشان راه حلي سراغ دارند… چون مسئله” خود” … ايشانند…!! عامل غارت و چپاول، فساد و تباهي و نابودي حرث و نسل اين مملكت، خود حاكمان و دلسوزان حكومت و نظام ( و نه دلسوزان مردم) هستند كه مملكت را ملك مطلق خود ميدانند و حال به خوبي فهميده اند كه هر راه نجاتي براي اين مردم ،از نابودي خودشان ميگذرد… و اين چيزي نيست كه آنها بخواهند، پس يا بايد منافع خودشان را منافع همه ( جمهور) مردم معرفي كنند و پرچم ” بهترين راه پذيرفتن وضع موجود و روحاني ” را علم كنند و يا در صورت نپذيرفتن مردم (كه امروز چنين است) به سركوب و سانسور و بگير و ببند روي آورند. 
مگر معناي بن بست ، انجماد، تحجر و در يك كلام ” بنيادگرايي” غير از همين وضعيت است؟؟؟
و مگر تا همين حالا هم همين همينطور نبوده كه اگر نسل جوان و آزاديخواه و عامه مردم ايران وضعيت موجود را برنتابند، اخلالگر و اغتشاشگر و عامل بيگانگان… لقب مي گيرند و موضوع سركوب و بگير و ببند… روي ديگر به “بن بست رسيدن” يا به قول خودشان ” بحران كارآمدي” همين است كه همه كساني كه وضع اسفبار موجود را نپذيرند و اعتنايي هم به خط قرمزهاي آقايان ( قانون اساسي، ولايت فقيه، حكومت مذهبي ووو غيره… ) نداشته باشند، هدف سركوب حكومت
( و همه آنهايي كه عبايشان به ميخ ولايت گير است)قرار ميگيرند…ولي تا كي…!!؟؟
سعيد ماسوري-٨ خرداد ١٣٩٧


زندانی سیاسی،سعید ماسوری-محمد ثلاث

زندانی سیاسی،سعید ماسوری، محبوس در زندان گوهردشت با انتشار نامه ای نسبت به اعدام جنایتکارانه درویش«محمد ثلاث»، واکنش نشان داد 
لینک متن این نامه 

در مورد موج جدید سرکوب علیه زنان ایرانی که نسبت به حجاب اجباری دست به اعتراض می زنند از زندان گوهردشت کرج

دیگر نقش قیم و آقا بالاسر چیست و یا ولی امر …. دیگر کجا اعمال امر کند ؟؟؟ (قسمت اول)
مدتی است که حتی در زندان هم از دخترانی میشنویم که به دختران انقلاب مشهور شده اند . همین را دستمایه مطلبی قرار داه ام که در زیر میاید:
برای فهم هر پدیده باید اصلی ترین ویژگی آن پدیده، یعنی نقطه اتکای درونیش و آنچه که در آن پدیده را از بقیه متمایز می کند ، را شناخت . اگر چه چندان برجسته نشده باشد . آسیب شناسان اجتماعی ( عمدتاحکومتی ) ترجیح می دهند این اقدامات دختران انقلاب را به حساب کمبودها، نا امیدی ها و ناهنجاری های معمول شخصیتی بگذارند و طبعا آنچه زیر سئوال می رود شرایط و خصلت های شخصیتی فرد است ( ناکامی، سرخوردگی، یاس ، جلب توجه و…)و یا بعضا متاثر از فضای مجازی و فرهنگ غربی ( فسادپذیری، اغفال، تحریک ازبیرون و …) ارزیابی می کنند. در حالیکه دختران و جوانان ما نه دچار ناهنجاری هستند و نه صفت های بی بند و بار، فاسد و منحرف و … برازنده ی جوانان و دختران ایرانی است…!!! پس مشکل کجاست؟؟…آیا اصلا مشکلی وجود دارد ؟؟؟ ( در میان جوانان و دختران ایرانی ) … !!! شاید موضوع را اینگونه بتوان توضیح داد که چون نگرش حکومتی به مقوله ی انسان ، نگراشی مطلقا غیر ارگانیک است یعنی زن و مرد به عنوان یک کل واحد تلقی نمی شوند ( که البته این ویژگی تمام سیستم های مردسالار و دیکتاتوری است ) ولی وجه تمایز بارز این سیستم از دیگر نظام های مرد سالار ، عداوت و زن ستیزی ویژه آن است و این خود ریشه در اندیشه ای دارد که انسان را جدای از عنصر جنسیت قابل فهم نمی داند، فلذا این « تمایز جنسیتی » که بدوا تنها نوعی ارزش گذاری در سپهر اندیشه است در مشارکت سیاسی و تقسیم کار اجتماعی، یعنی در حوزه سیاسی و اجتماعی به یک بی عدالتی و تبعیض مفرد راه میبرد.
در چنین سیستمی زن و مرد دو مقوله ی متفاوت در دو دنیای کاملا متضاد ارزش یابی می شوند که زن به طور خاص آن وجه ناپسند ، آلوده و منفی انسان و جامعه تلقی می شود که منشاء همه فسادها و تباعی هاست که اگر تهدید و کنترل نشود ، همه چیز را بر باد خواهد داد… ولی در دنیای امروزین که صراحتی این چنینی پسندیده و مقبول نیست عباراتی دیگر برای همین معنای محدودیت و کنترل به کار می برند، همان ها که پیوسته می شنویم : وظیفه زن مدیریت منزل است، اصلی ترین وظیفه زن خانه داری و شوهرداری است و یا به شکل پذیرفتنی تر: زنان پرورش دهندگان آینده سازان جامعه هستند … و خلاصه بهشت زیر پای « ماداران» است (البته نه زنان !!!) که تاکیدی غیر مستقیم بر همان وظیفه فرزندپروری است
با این اندیشه زن به صرف زن بودن موجودی درجه دوم است و عمدتا هم کار ویژه ای جز تولید فساد ندارد و لذا در هر فساد ، تباهی و خرابکاری « همیشه پای یک زن در میان است» و معلوم نیست با چنین اندیشه مشعشی برای « زنی » که وظیفه اصلیش در کنج خانه است و نه در « خیابان انقلاب» و در بیرون از خانه هم منشا بالقوه هر فسادی است، تحصیل و به خصوص تحصیلات عالیه به چه کار می آید ؟؟؟ آن که در اندیشه متحجران توان اداره خود را هم ندارد، مهجور و صغیر تلقی می شود و نیازمند کنترل و قیومیت مستمر است و بر جسم و جان و حتی پوشش خود هم اختیاری ندارد 
و دل سوختگان مثل خانم ابتکار باید حتی پارک های جداگانه بر ایشان درست کنند( تا مفسده ای تولید نشود..) چگونه توان پذیرش مسئولیت اجتماعی – سیاسی دارند؟ مدیریت کلان سیاسی و حقوقی و … که جای خود دارد ..!!! و جز به « رجال سیاسی » تعلق نمی گیرد!!!
در چنین توزیعی از قدرت، سهم اصلی برای مردان است و«زنان» بالاتر از مقام مادری جایی ندارد و مبارزه زنان هم تنها می تواند برای نجات خانواده و پرورش «مردان بزرگ» باشد!!! و هر جا هم که خارج از این حوزه دست به تلاش و مبارزه ای بزنند، بلافاصله غیرت توده های مردم را علیه آنان بر می انگیزند و تحریک می کنند…!!!
روزگاری میرزاحسن رشدیه ، اولین مدرسه را بنیانگذاری کرد، مدرسه رفتن دختران البته فعلی قبیح بود … ولی در همان شرایط هم تعدادی از دختران مخفیانه به مدرسه رفتند ( با موهای تراشیده در هیات پسران ،درست مثل الان که مجبور می شوند با لباس مبدل به استادیوم های ورزشی بروند). دختران در آن روزگار اولیه ترین حق و حقوق انسانی خود ( حق تحصیل )را دنبال می کردند ولی اعاده آن حق اولیه ، پایه های نظام کهنه و ارتجاعی حاکم را به لرزه در می آورد چون از نظر کهنه پرستان آن زمان » دختری که باسواد شود دیگر تمکین نمی کند » …!!! ولی راه برای دختران دیگر هم گشوده می شد. و اکنون … دختری که حتی … !!! حتی پوشش خودش را خودش انتخاب کند. دیگر نقش قیم و آقا بالاسر چیست و یا ولی امر …. دیگر کجا اعمال امر کند ؟؟؟ و این همان نقطه بحران و خطر است…!!!و تبدیل امر خصوصی-ـ اجتماعی به امر سیاسی و بعد امنیتی … که باید جلوی آن را گرفت و بگیر و ببند و ضرب و شتم دختران و این همه تهدید و ارعاب به همین دلیل است…!!!
نکته شایان توجه در این زمینه آنجایی است که گر چه همه اذعان دارند که « انتخاب پوشش زنان » تبدیل به یک معضل و بحران شده است ولی این بحران را ترجیح می دهند که لاینحل باقی بماند چرا که« اجباردر نوع پوشش پوشش » وسیله و ابزاری برای کنترل و سرکوب زنان به عنوان نیمی از جامعه و متعاقب آن نیمه دیگر است و لذا لاینحل نگه داشتن آن ضروری و به خاطر کار ویژه ی آن « سلطه اجتماعی » و بالمال قدرت سیاسی است و برخلاف ادعاها و طرهات آقایان هیچ مبنای دینی و شرعی ، نداشته و ندارد
سعید ماسوری
زندانی سیاسی زندان گوهردشت کرج
اسفند 1396
زندانی سیاسی سعید ماسوری

یادداشتی از زندانی سیاسی سعید ماسوری؛از زندان گوهردشت کرج به بهانه هجدهمین سال زندان :

ای کاش تنها شکنجه جسمی بود
هجده سال پیش زمانی که تازه دستگیر و به زندان افتاده بودم این جملات را پیوسته از بازجویان می شنیدم ” یا همکاری می کنی و یا آنقدر در زندان می مانی تا موهایت هم مثل دندانهایت سفید شود… و یا می گفتند: از تو گنده تر ها را هم کاری کرده ایم که زمین را گاز می گرفتند.”… و یا … بلایی سرت می آوریم که دندانهایت هم مثل موهایت بریزد…!!! .// طبعا برای کسی که اولین بار به زندان می آید و زیر بازجویی قرار می گیرد.شرایط بسیار سخت و هولناک است، به خصوص که بازجویان به هیچکس پاسخگو نیستند و ” فعال من یشاء”هر بلایی می توانند بر سر زندانیان بی پناه بیاورند

قانون و اخلاق و وجدان و از این قبیل هم کمترین محلی از اعراب ندارند و به قول ماموران بند اطلاعات۲۰۹( و اخیرا ۲۴۰ و ۲-الف سپاه)… خدا هم بدون چشم بند نمی تواند وارد اینجا شود. یعنی هیچ کس نخواهد فهمید که چه بلایی بر سر زندانی می آید..

در چنین فضایی، زندانی همه چیز را تمام شده، خود را تنها و دنیا را به آخر رسیده تصور می کند…!!! بعد از هجده سال در زندان شاید هنوز زمین را گاز نگرفته باشم و موهایم به تمامی سفید نشده باشد، ولی مورد آخر یعنی دندان هایم را درست گفتند، چون تقریبا به تمامی ریخته اند..!!!

آنچه که زندانیان آگاه و به ویژه زندانیان سیاسی عقیدتی را در زندان حقیقتا می شکند، انفرادی، شلاق و شکنجه نیست… ای کاش تنها شکنجه جسمی بود… و زندانیانی را که در انفرادی تا اذان صبح منتظر انتقال به پای چوبه دار، بیدار می مانند را نمی دیدیم… که اینان اذان، نماز، حیات و زندگی را هم به ناقوس مرگ تبدیل کرده اند…!!! ای کاش تنها شکنجه جسمی بود… و ضجّه مادران و همسران را موقع تحویل اجساد عزیزان اعدام شده شان نمی دیدیم و نمی شنیدیم!!!

ای کاش تنها شکنجه جسمی بود و چشمان بهت زده کودکانی که به مادرشان خیره شده که چرا به یک لیوان پلاستیکی و یا بشقاب ( که عزیزان اعدام شده شان در آن آب و غذا خورده اند) و یا هر وسیله دیگر که باقیمانده از عزیزانشان است دست می کشندو مسح می کنند و ضجَه می زنند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم… دختر بچه گانی ( مثل مهنا) را که پشت درب زندان منتظر اعدام و تحویل جسد پدرشان، نقاشی صحنه اعدام را می کشند و براستی معنای آن را درک نمی کنند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم!!!

ای کاش تنها شکنجه جسمی بود و به بردگی درآمدن جوانان این آب و خاک را به خاطر اینکه نمی توانند در دادگاه از خود دفاع کنند و حتی اغلب نمی دانند که چه حقوقی دارند و گمان می کنند به خاطر جرم مرتکب شده، انسانیت آن ها سلب و از هیچ حقی برخوردار نیستند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم ( که در زندان چه بر سر این آدم ها می آورند) ای کاش شکنجه تنها جسمی بود و هیچ گاه مسئولین و کارگزاران زندان را که هر سه شنبه، یکشنبه و بعضا هر روز به عنوان وظیفه در پای چوبه های دار، حاضر می شوند تا ناظر آخرین تکانه های مرگ حلق آویزشدگان باشند را نمی دیدیم و نمی شناختیم!!!

راستی برای کسانی که حضور، دیدن و تماشای جان کندن و لرزش مرگ جوانان حلق آویز شده و ضجه و صورت خراشیدن و موی کندن خانواده های اعدامی از وظایف جاری و شروع کار روزانه شان است ، توقع وجدان و تاثیرپذیری عاطفی و اخلاقی… توقعی بی مورد و مضحک نیست..؟؟؟ وای بر سنگین دلان که خداوند بر دل ها و گوش ها و دیدگانشان پرده کشیده که هیچ احساس نکنند، نشنوند و نبینند…!!! (ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه بقره_ ۷) و این به خاطر ستمی است که بر دیگران می کنند و گرنه اینهمه اعدام و کشتار برایشان حتی سوال برانگیز هم نیست…؟؟؟

ای کاش تنها شکنجه جسمی بود ولی قاضی و دادستان و نماینده دادستانی را که بی هیچ احساس مسئولیتی وقتی زندانی اهل کتاب(مسیحی) درخواست کتاب مقدس می کند را جواب می دهد که: می دانم حق توست ولی من که نمی توانم بگویم چرا کتاب مقدس ایشان را نمی دهید!!! را نمی دیدم و نمی شناختم… که اگر از طرح چنین سوالی هم می ترسند… راستی ترس اصلی آن ها از کیست؟؟؟ از خدا..؟؟؟ از وجدان؟؟؟ از رئیس‌‌…؟؟؟

وای بر این بزدلان جبون که اینگونه بر حقوق مردم که همان “حق الناس” و حقوق الهی است، طغیان کرده و با جمله هایی مثل “در حیطه کار من نیست” مامورم و معذور و… سنگدل و و قسی القلب شده و این اعمالشان را با (همین جملات) شیطانی و پلید توجیه می کنند ( ولکن قست القلب قلوبهم و زیّن لهم الشیطان ما کانو یعملون … انعام ۴۳) این نوشته را قبل از شروع خیزش های مردمی اخیر نوشته و می خواستم مفصل تر از این باشد… ولی آنچه من می خواهم بگویم را اکنون در خیابان ها فریاد می کنند… بسا بیشتر و کاملتر و همه جانبه تر، لذا این روز ها صدای خشم و بغض فرو خورده این چهار دهه ، در همه خیابان ها و کوچه های میهنمان آنچنان گویا و رساست که دیگر انگیزه ای برای ادامه نوشتن در خود ندیدم.
زنده باد عدالت و آزادی درود بر مردم عدالتخواه و جوانان شجاع ایران

سعید ماسوری ،دی ماه۹۶ زندان گوهردشت کرج


سعید ماسوری از زندانیان سیاسی در حال اعتصاب در زندان گوهردشت کرج از هشتم مرداد۱۳۹۶
در نامه ای کوتاه می نویسد:
اعتصاب غذای شما را به رسمیت نمیشناسیم؟؟؟
محاکمه بدون وکیل را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
دادن حکم اعدام در ۱۰ دقیقه را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
 گذراندن ۲ سال در انفرادی را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
نگهداری داخل یک قفس را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
عدم ثبت اسم زندانی حتی در کامپیوتر زندان را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
بایکوت خبری در رابطه با زندانی شدن و محکوم شدن در کلّ رسانه‌‌ها را به رسمیت میشناختید!!!؟؟؟
ما هیچوقت ظلم و تعدی و اجحافی که به زندانیان میشود را به رسمیت نمی‌شناسیم 
و الان که ۳۰ روز از اعتصاب غذایمان می‌گذرد گرچه عمده توانایی جسمی خود را از دست داده‌ایم….
ولی‌ هیچوقت توان مردن و تسلیم نشدن را از دست نمیدهیم
این قسمتی از آخرین نامه او در تاریخ ۶ شهریور ۱۳۸۶ در پاسخ به دادستان تهران است
لینک متن کامل

او از اردیبهشت سال ۷۹ در زندان محبوس است در انفرادی های زندان کارون اهواز 2 سال در یک سلول با دست بند وپابند اسیر بود. ویکسال هم در سلول‌های انفرادی تهران گذراند. حکم اعدام وی پس از تلاش‌های بسیار به حبس ابد کاهش پیدا کرده است.
 مدتی در اوین و سپس به زندان مخوف گوهردشت منتقل شد. حالا در هفدمین سال از حبس، هم‌چنان محروم از حق مرخصی  مداوا و درمان در زندان گوهردشت کرج نگه‌داری می‌شود.
 حتی اجازه  رفتن برای مراسم خاکسپاری پدر و مادر بزرگش به او داده نشد

در سال۸۸ خبر فوت پدرش ولی الله ماسوری و در سال ۸۹ خبر فوت مادر بزرگش فاطمه ماسوری  در زندان به او داده شد
نگاهی به نامه ها و افشاگریهای او در مدت ۱۷ساله او در حبس و زنجیر گواهی است بر روحیه پایدار و رزمنده و استوار این مجاهد عالی قدر
در این مدت طولانی بسیاری از همبندیشان از کنارش بوسه بر دار زدند از جمله  
فرزاد کمانگر، علی حیدریان و فرهاد وکیلی او از زندان گوهردشت طی نامه ای یاد یاران جانباخته را گرامی داشت
نامه اي به برادرم غلامرضا خسروي ساعاتي قبل از پرواز از سعید ماسوری
در اوضاع به شدت بحرانی کشور، خبر اعدام دوستان دیر یافته‌ام را که در زندان آشنا شده و سالها را با آنها در سلولهای ۲۰۹ گذرانده بودم را شنیدم. شاید تصور می‌کنند که با اعدام آنها ما و مردمانمان را مرعوب و وحشت‌زده کرده‌اند. ‌ای وای بر ما اگر اعدام دوستان و هموطنانمان به‌جای انگیزش بیشتر ما را مرعوب سازد
راستی در شرایطی که تنها برای انسان بودن راهی جز تحمل زندان و شکنجه و اعدام باقی نگذاشته‌اند و سزای یک قطره آزادگی و انسانیت، زندان و شلاق و اعدام است چه باید کرد؟ و کسانی که بر سر چنین جنایتی سکوت می‌کنند مرز انسان بودن و نبودن را در کجا ترسیم می‌کنند؟
هیتلر صدها هزار کشته و مجروح بر جای گذاشته بود که تازه آنهایی که می‌‌بایستی بفهمند متوجه شدند که هیتلر «آقا !» نیست و مذاکره بی‌فایده است. آیا باز هم همان قدر هزینه لازم است؟ به هرحال من به سهم خودم برای اینکه بگویم چقدر مرعوب این اعدامها شده‌ام آماده‌ام که بعد از این ۵ نفر، نفر ششم! و آماده اعدام بشوم.
یاد همه آنها و کسانی که این‌چنین خونشان در رگهای تاریخ جاری شد گرامی باد
ز پا ننشست آتش تا نشد خاکستر اجزایش         به سعی زیستن هم، غیرت کار این چنین باید
دکتر سعید ماسوری (زندان گوهردشت) اردیبهشت ۱۳۸۹

سعید ماسوری

نامه اي به برادرم غلامرضا خسروي ساعاتي قبل از پرواز از ( سعید ماسوری)
با سلام و درودي به بلنداي تاريخ،
ساعت دو و نيم شب است، يكشنبه ١١ خرداد ٩٣، اي كاش كه تو اين نامه را براي من مي نوشتي، اي كاش...
مي دانم كه هنوز زنده اي و احتمالا ايستاده به نماز،  بدون ذره اي تزلزل و  بي هيچ شك و ترديدي، همانطور كه حسرت يك كلمه تاسف و پشيماني را حتي در ازاي جانت، علي رغم همه اصرارهايشان، بر دل آنها گذاشتي و طبق معمول ميخواني که: " الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا " (سپاس خدا را که ما را به این مقام راهنمایی کرد. سوره اعراف ايه ٤٢).
راستش غلامرضا تمام شب رابه ياد تو و براي تو به درگاه صاحب تقدير دعا كردم و استغاثه،  و باز دعا كردم و استغاثه، و ازتو چه پنهان من و خيلي هاي ديگر از همبنديان سابقت بسيار گريه كرديم، آري بسيار گريه كرديم، نه براي تو كه براي خودمان واوضاع ميهنمان و اينكه اين سرزمين و آن شهر ياران را به چه ماتمكده جهنمي تبديل كرده اند. گريه كرديم كه چرا که هنوز كه هنوزه است دنيا نفهميده است كه بر سر ما و مردم ما چه آورده اند و مي آورند. گريه كرديم كه چگونه اين سرزمين را به كشتارگاه فرزندان دليرش مبدل كرده اند و دنيا هم به سكوت نشسته. گريه كرديم كه سياستمداران و مجامع بين المللي با عاملان و قاتلان اين كشتارها و فجايع بر سر چه چيز معامله و مذاكره مي كنند!؟ آيا نمي بينند بر سرِ ما و مردممان چه مي آورند؟
همين الآن خبر رسيد كه تيمي از جلادان براي اعدامت به زندان آمدند و همچنين شنيديم که براي اينكه در لحظه اعدامت هشيار نباشي و توان شعار دادن را نداشته باشي به زور مقداري مرفين به تو تزريق كرده اند و باز گريه كرديم و خون گريه كرديم كه هيچ از دستمان نمي آيد و دست و پاي بسته مجبوريم به مسلخ بردن عزيزانمان و فرزندان همين آب و خاك را بهت زده نظاره كنيم. آري بسيار گريه كرديم و گريه مي كنيم كه همه اينها را هم به نام اسلام گره زده و مي خواهند ريشه اسلام و تشيع را با همان نام از بيخ بركنند و اين تويي كه امروز با خون خود پرچم افتخار ،شرف و آزادگي اين ملت اسير را يك تنه بر دوش مي كشي و اينگونه مصداق و بيّنه اين مي شوي تا فرزندان و نسلهاي آينده از ايراني بودن يا مسلمان بودن خود شرمسار نباشند. راستي الآن با خود و خداي خود چه ميگويي ؟ شايد با خود مي خواني: "مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا" ( و از مومنان گروهي بر عهد و ميثاق خود وفا كردند و گروهي ديگر در صف انتظارند بدون هيچ تغيير و تبديلي. سوره احزاب آيه ٢٣) و تو اكنون و تا لحظاتي ديگر از صف منتظرين به صف وفا كنندگان به عهد و ميثاق در مي آيي. "وَ یا لَيتَنِي كُنتُ مَعَکَ" (اي كاش من هم با تو بودم). و رستگار مي شدم كه رستگاري ما جز در سرافراز و سربلند نگه داشتن ملت و آيين مان  نبوده و نيست ، تا آنچه  كه از مردممان دريغ شده به آنها برگردانيم.
 دوست و برادر ناديده ولي آشنايم، ذره ذره به اذان صبح نزديك مي شويم ولي علي رغم انتظار مشتاقانه عاشقان به فرا رسيدن وقت اذان ، امروز اما همه ما در آرزوي فرا نرسيدن آنيم كه اعدام ها را در آستانه اذان صبح انجام مي دهند و اينگونه اذان و صلات را هم به جاي احيا گري و عشق به جنايت و خون آغشته كرده اند. هنوز هم نشسته ايم و دست دعا به درگاه آن صاحب تقدير تا شايد تقدير خود را به گونه اي ديگر رغم زند و خدا مي داند كه در اين انتظار هولناك چه بر ما و همه دوستان و عزيزانت مي گذرد. هر قطره اشك شان گويي كه دريايي آتشين است، دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد...
حال ديگر چهار ونيم صبح است و مؤذن اينبار اِذن جاودانگي تو را اذان داد. عروجت مبارك باد كه اينگونه خونت در شريانهاي تاريخ جاري گشت. خاصه كه در سالگرد ميلاد سرور آزادگان به ديدار او شتافتي. به او بگو كه اين ساليان چه بر سر ما و مردم ما آورده اند... اعدام تو سر آغاز سلسله اي از اعدام ها و يا اقدامات جنايتكارانه ديگر خواهد بود و زندانيان هم در صف انتظار اين اقدامات ، ولي اين همه شايد هزينه اجتناب ناپذير راند آخر اين مصاف طاقت فرساست، براي آزادی و سعادت مردممان.
ساعت هم اكنون پنج بامداد است و حال مي دانم كه ديگر در ميان ما نيستي و من هم از زنده بودن خود شرمسارم... اي ننگ بر همه انهايي كه در قتل تو دستي داشتند و يا رضايت دادند حتي با سكوتشان...
تو مرغ عالي همتي از آشيانه بر پری / تا كركسان چرخ را هم بال و هم پر بشكني
چون رو به معراج آوری، از هفت اقليم بگذرری/ چون پای بر گردون كشي نُه چرخ و چنبر بشكني
برادر عزيزم غلامرضا! ديگر مطمئن شدم كه هرگز اين نامه را نخواهي خواند چون اخبار خبر اعدام تو را به عنوان يك "منافق" و "جاسوس بيگانه " خبر داد. خوشا به سعادتت كه  همان اتهاماتي را بر تو زدند كه به مولايمان علي و سرورمان حسين مي بستند و بر فراز پل بغداد بر پيشوايمان امام موسي كاظم و خلاصه بر همه انسانهاي آزاده و آزاديخواه.
 سعيد ماسوري١١خرداد ١٣٩٣زندان رجايي شهر

در این مدت هفده ساله او شاهدی است بر تمامی اجحاف و توهین به ساحت انسانی و شریف ترین فرزندان میهن در زندان و زنجیر در زندانهای مخوف رژیم قرون وسطائي ولایت فقیه
علیرغم شرایط طاقت فرسا و تمامی خطرات اما در زندان و زنجیر هم سکوت نکرد.
راستی اگر به گزارشات و نامه های او در این سالیان گوش داده میشد جان چند زندانی بی گناه نجات پیدا میکرد؟!!
درسال ۸۹ او در چندین نامه تکاندهنده  گزارشاتی از نقض فاحش حقوق بشر و وضعیت زندان گوهردشت نوشت
سعید ماسوری-گزارشی از زندان گوهردشت به هر آن کس که گوش شنوایی دارد
گزارشی از زندان گوهردشت به هر آن کس که گوش شنوایی دارد-۷مرداد ۱۳۸۹
اگر چه ممکن است در خارج از زندان زندگی‌ به ظاهر در جریان باشد ولی‌ قطعاً در همین کرج کسی‌ نمی‌تواند باور کند که چند متر آنطرفتر یعنی‌ پشت دیوار زندانی که از کنار آن عبور می‌کند چه جهنّم و فاجعه انسانی‌ در حال وقوع است، همانطور که خیلی‌ها در اطراف اردوگاههای داخو و آشویتس هم در حال زندگی‌ بودند و شاید به درستی‌ نمی‌‌دانستند درداخل آن چه می‌گذرد.
میخواهم تنها در یک پلان شمایی از زندان رجائی شهر (گوهردشت) که نزد اهالی کرج بسیار بزرگ مینماید ولی‌ در واقع به دلیل ازدحام جمعیت بسیار کوچک است را به تصویر بکشم. اینجا گویی که دنیایی دیگر است ، چیزی شبیه جهنّم در فیلمهای تخیلی،آکنده از آتش و دود و چهره های سیاه سوخته و ژولیده، بدنهأی لخت و عرق کرده و سراسر قرمز و آبله ای‌ بر اثر زخم نیش شپش، شلوار هایی با لنگ پاره شده آن که به عنوان کمربند استفاده شده، پاهای برهنه و کثیف لباسهای پشت و رو پوشیده شده به خاطر شپش، دمپایی های پاره و لنگه به لنگه، هوای کثیف و آلوده، بوی زباله‌های متعفن شده، گنداب توالت های  سر ریز شده، استفراغ‌های خشک ناشی‌ از مسمومیت‌ها، خلتهای سینه عفونی‌ شده که همهٔ محوطه را فراگرفته، بوی عرق بدن هایی که در این فضای بسته و گرم و آلوده به ندرت امکان حمام کردن می‌‌یابند… همه و همه با بوی زخم ادرار افرادی که نمیتوانند خود را کنترل کنند به اوج  می‌‌رسد و این همه با فریاد و همهمهٔ سرسام آور زندانیانی که با بطری‌های پلاستیکی سیاه شده به عنوان لیوان چای در صفهای انبوه، دو صف ایستاده و یا پشت سر هم در صفهای چند ردیفه و فشرده در نوبت توالت و حمام و غیره صف کشیده‌اند، رخ می دهد.
ادامه گزارش
۱۵ شهریور۱۳۸۹  - « مراسم تدفین زندگان ...»
ای آدم‌ها...! به من بگویید که چگونه باید جوانی را در رفتن بالای دار یا گودال سنگسار یاری دهم که وحشت زده نباشد؟ این تخیل نیست کابوس هم نیست و یا خوابی‌چنان آشفته، این اوضاعی است که ما روزانه با آن مواجهیم
دفاع او از حق و حقوق زندانیان در خلال این سالیان در دل تاریخ چیزی نیست که فراموش شدنی باشد با یک سرچ در اینترنت براحتی برای نسلها دست یافتنی است
نامه سعید ماسوری درباره   اعتصاب غذای  زندانیان سیاسی

 رستگاری ما جز در سرافراز نگه‌داشتن ملت ما نیست
نامه اي به برادرم غلامرضا خسروي ساعاتي قبل از پرواز از ( سعید ماسوری).....
لینکنامه زندانی سیاسی سعید ماسوری درباره اعدام غلامرضا خسروی 


او با شنیدن خبر قتل عام اشرف در نامه ای سوزناک به تاریخ ۱۲ شهريور ۱۳۹۲
یقین دارد همین خونهاست که تاریخ را بحرکت در آورده و معادلات را تغییر می دهد 



در بدترین دقایق این شام مرگ زایی، چندین هزار چشمه خورشید در دلم می جوشد. از یقین 
احساس می کنم در هر کنار این شورزار یآس، 
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین،
برای دوستان قدیمی که مظلومانه قتل عام شدند.
مجاهدین شهید ایرج و سیامک ماسوری
او در ۲۸شهریور ۸۴ از زندان گوهر دشت بعد از شنیدن خبر اعدام زندانی سیاسی شاهرخ زمانی نامه ای تحت عنوان
به ياد ايرج در رثاي شاهرخ عنوان منویسد 

جمعه 28 شهریور 1360 حوالی ساعت 12 ظهر بود ، در شهر محل تولدم ، خرم آباد - لرستان ، در حالیکه مادر مشغول چنگ زدن گوشتی بود که قرار بود برای نهار کباب بشود ، من هم درحیاط مشغول آماده کردن منقل و ذغال کباب بودم ....که صدای زنگ تلفن را شنیدم ، مثل همه بچه ها که دوست دارن تلفن را خودشان جواب بدهند...به طرف تلفن دویدم و گوشی را برداشتم ...منزل ماسوری ؟؟ بله ، بفرمائید !! از آنجاییکه صدایم هنوز بچه گانه بود .....خطابم کرد و گفت : من از بیمارستان زنگ میزنم به پدر و مادرت بگو جسد " ایرج ماسوری " اینجا در سرد خانه است ، بیایند ببرند ! به هیچکس هم چیزی نگویید ! و تلفن قطع شد ...!هنوز بعد از 34 سال ، وقتی این مکالمه را بخاطر میآورم ، دردی همچون تیر در قلبم می خلد و سراسر وجودم را پر از کینه و نفرت میکند ..... مجاهدیکه صداقت ، پاکی و انسانیت را اولین بار در او تجربه کردم و همچون عاشقی به او عشق می ورزیدم تركيبي بود از فروتني ، تواضع، آگاهي و جسارت و ثابت قدم در پرداخت هزينه ... مي خواستم عينا مثل او باشم، تا جاییکه میخواستم حتی راه رفتنم هم شبیه او باشد ....حال باید بپذیرم که به همین سادگی به چوبه دار بسته و تیر بارانش کرده اند ... و تازه به کسی هم چیزی نگوئید !!! برای امثال من و ما که هنوز بیرحمی و شقاوت را درک نمیکردیم و حد اکثر آن را در ساواک تصور کرده بودیم ، فی الواقع ، باور نکردنی بود ... آخر همین دو روز پیش ( یعنی چهارشنبه 26 شهریور 1360 ) دستگیرش کرده اید ، چگونه جمعه تیربارانش کرده اید ...؟؟؟ حتی یک دادگاه نمایشی (از نوع امروزین ) را هم نیاز ندیدند ...هنوز ما جنایتکاری و شقاوت را با ساواک مترادف میدانستیم ...! محل زندان و تیرباران همان محل سابق ساواک شاه (حالا اطلاعات ) بود ، یک خیابان بالاتر ، که این جلادان جدید رویش را براستی سفید کرده بودند.....بطوریکه مادر ( به گویش لری داا ) موقع نماز صبح صدای گلوله ها را هم شنیده بود ، ولی نمیدانست که فرزند وجگر گوشه اش را دارند تیر باران میکنند ...!!! بعد هم با محاصره کردن خانه ، مانع بر گزاری مراسم شدند و تا سالها نه تنها اجازه گذاشتن یک سنگ قبر را هم نمیدادند بلکه هر بار که سنگی میگذاشتند با پتکهای شقاوت خرد میکردند ... در سالگرد شهادتش میخواستم مفصلتر از این بنویسم ولی شهادت عزیزی دیگر...توانی برایم باقی نگذاشت ، اینباردر کنار خودم و در زندان ،" شاه رخی ، دریا دل ، کارگر زبان و" ستم سوز بیان " به اسم شاهرخ زمانی.... که حقانیت، جسارت و دریا دلی اش ، نه در این فضای تسلیم طلبی ومغازله که مدعیان روشنفکری وعقلانیت با سس اعتدال به راه انداخته اند، ( که درقرون وسطی هم ، هزار،هزار اعدام کردن را اعتدال و اصلاح و نرمالیزاسیون نمیگفتند ) بلکه در طلوعی ناگزیر و آینده ایی ، نه جندان دور نمایان خواهد شد .... خوشا این سرزمین و میهنمان ایران که هیچگاه از چنین فرزندان برومند و قهرمانی تهی نمانده است . درود بر این قهرمانان نه فقط آزادیخواه که آزادی ستان ...!

جوشش خون است این واجستها...
و آن همه کشتار سال‌های شصت ،شصت و هفت و مادرانی که حتی هنوز که هنوز است گورهای فرزندانشان را نمی‌دانند تا حداقل این غم جانکاه را بر سر مزار عزیزانشان بگریند، لابد با این توضیح که آنها علیه نظام و محارب بودند، قانع می‌شوند و قضیه فیصله یافته …؟؟؟! و این خون‌های «به ناحق» ریخته شده را هیچ صاحبی نیست … و تا ابد مکتوم خواهد ماند.

زندانی سیاسی سعید ماسوری در سه قسمت نوشته ای به بیرون زندان فرستاد تحت عنوان پيام عاشورا
 قسمت اول آن در تاریخ شنبه ۲ آبان ۹۴منتشر شد 
او خود میگوید این پیام و برداشتی شاید ، حداقلی ، از امام حسین و واقعه عاشورا ارائه دهد ،و البته تلاش بر این است تا شاید از آن توشه ای برای پاسخ به مسائل امروزمان برگیریم
لینک قسمت سوم  پیام عاشورا
 نیم نگاهی  خاطرات زندان سعید ماسوری

او  در پانزده قسمت مجموعه ای از خاطراتش از زندان را تحت عنوان نیم نگاهی به دورن نوشت 
لینک مجموعه کامل 



https://plus.google.com/u/0/107001100790990247187

@IranvRajavi